با او دلم به مهر و محبت نشانه بود


با او دلم به مهر و محبت نشانه بود

با او دلم به مهر و محبت نشانه بود


با او دلم به مهر و محبت نشانه بود

با او دلم به مهر و محبت نشانه بود


با او دلم به مهر و محبت نشانه بود

با او دلم به مهر و محبت نشانه بود


با او دلم به مهر و محبت نشانه بود

سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه
بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه
بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه
بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه
بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه
بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه
بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه
بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه
عرش مجید ذات مرا آشیانه بود
عرش مجید ذات مرا آشیانه بود
عرش مجید ذات مرا آشیانه بود
عرش مجید ذات مرا آشیانه بود
عرش مجید ذات مرا آشیانه بود
عرش مجید ذات مرا آشیانه بود
عرش مجید ذات مرا آشیانه بود
عرش مجید ذات مرا آشیانه بود
هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم
هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم
هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم
هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم
هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم
هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم
هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم
هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم
امید من ز خلق برین جاودانه بود
امید من ز خلق برین جاودانه بود
امید من ز خلق برین جاودانه بود
امید من ز خلق برین جاودانه بود
امید من ز خلق برین جاودانه بود
امید من ز خلق برین جاودانه بود
امید من ز خلق برین جاودانه بود
امید من ز خلق برین جاودانه بود
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش
در راه من نهاد ملک دام حکم خویش
آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود
آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود
آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود
آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود
آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود
آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود
آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود
آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود
گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود
گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود
گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود
گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود
گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود
گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود
گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود
گویند عالمان که نکردی تو سجده ای
گویند عالمان که نکردی تو سجده ای
گویند عالمان که نکردی تو سجده ای
گویند عالمان که نکردی تو سجده ای
گویند عالمان که نکردی تو سجده ای
گویند عالمان که نکردی تو سجده ای
گویند عالمان که نکردی تو سجده ای
گویند عالمان که نکردی تو سجده ای
نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود
نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود
نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود
نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود
نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود
نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود
نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود
نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود
می خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا
می خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا
می خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا
می خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا
می خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا
می خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا
می خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا
می خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی
بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی
بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی
بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی
بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی
بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی
بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی
بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی
برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود
برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود
برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود
برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود
برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود
برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود
برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود
برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود
خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن
خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن
خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن
خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن
خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن
خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن
خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن
خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن
کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود
کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود
کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود
کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود
کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود
کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود
کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود
کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود